مدح و ولادت حضرت عباس علیه السلام
اکنون که با شادی دل ما همنشین است روی زمین سزسبز چون خُلد برین است از آســمــان آواز قــدسـی آیــد و بــاز نغمات قدسی گویی از روح الامین است بس که تـمـاشایی است گـلـزار ولایت چـشم فـلک سرگرم دیـدار زمین است پرسیدم از خورشید، حیران که ای، گفت چـشـمان من محو امیـرالمومنین است گفتم که این بوی بهشتی چست وز کیست گـفتا که این عطر گـل اُمُّ البـنـین است گفتم بگو یک ذرّه از فضل و کـمالش گفتا که او خورشید اخلاص و یقین است گـفـتم چـه داری مـژده بر اهـل ولایت گـفـتا نوید من بر اهل عـشق این است امشب نـسـیم عـشق عـطـر یـاس دارد با خـود خـبــر از مـقــدم عـبـاس دارد گـنـجـیـنـۀ عـشـق و وفـا عـبــاس آمـد آئـیــنـۀ صـدق و صـفــا عـبــاس آمــد ای تـشـنـگـان عـشق و آزادی بـیـائـید سـرچــشــمـۀ آب بــقــا عــبــاس آمــد بـهـر فـداکـاری به بـزم حـق پـرسـتی پــروانــۀ شــمــع هُـــدا عــبــاس آمــد چـون ذرّه در حال و هـوای او بمانـید مـنـظـومـه خـورشــیـدهـا عـبـاس آمـد گـر میچکـد از گونۀ گـل، شبـنم شرم جـان ادب، روح حـیــا، عــبــاس آمــد با غـنچـههـای سرخ عـاشورا بگوئـید ســقــای دشـت کــربــلا عــبـاس آمــد حاجـت طـلـب کن از در باب الحوائج چـون قـبـلـۀ حـاجـات مـا عـبـاس آمـد امشب نـسـیم عـشـق عـطـر یاس دارد با خـود خــبــر از مقــدم عـبـاس دارد تا بر علی این مه جـبـین لبـخـند میزد بر او امـیـرالـمـومـنـیـن لبـخـند میزد بــا خــنــده نــورانـی شــمــس ولایـت از آسـمـان روح الامـیـن لبخـند میزد گه آسـمان با قـدسـیـان خـنـدید، گـاهی با غـنچـههای خود زمین لبخند میزد هرگه حسین از مـقـدم عـباس خـنـدیـد رضوان به فردوس برین لبخند میزد وقتی که زینب شاد شد گوئی که زهرا بـر چـهـرۀ اُمُّ الـبـنـیـن لـبـخـنـد میزد از شـــادی دُردانــههــای آفـــریــنــش در عرش خیرالمرسلـین لبخـنـد میزد پیـغـمبر رحـمت تـبـسُّـم کرد و آن گاه عیسی به چـرخ چارمین لبخـند میزد بـلـبل به گـلـزار مـحـبت این خـبـر را میگفت و با گل های دین لبخند میزد امشب نـسـیم عـشـق عـطـر یاس دارد با خـود خبــر از مـقــدم عــبـاس دارد عباس ایمانش چو کوهی استوار است مـیلاد او مـیـلاد مـردیّ و وقـار اسـت میـلاد او روشن ترین صبح امـید است میلاد او رنگـین ترین روز بهـار است مـیلاد او فصل شـکـوفـایی گـل هاست مـیـلاد او زیـبـاتـریـن روزگـار اسـت میـلاد او در مـصحف پُر نـور ایـمـان سرلوحه ایثار و عشق و افـتخار است مـیــلاد او بــهــر تــمــام پــاســـداران سرمشق آزادی و شور و اقـتدار است میـلاد آن سـرچـشمۀ اخـلاص و تـقـوا فـصل نـزول رحمت پـروردگار است مـیـلاد آن آئـیــنـۀ عـشـق و فـضـیـلـت پایـان غـم، آغـاز شوری پـایـدار است در مـقــدم آن گـلـبـن گـلـخـانــۀ نـــور نقش لب چشم انتظاران این شعاراست امشب نسـیم عـشـق عـطـر یـاس دارد با خـود خـبــر از مقــدم عـبــاس دارد مه بر رخ ایـزد نـمـایش بـوسه میزد خورشید بر خال لـقـایـش بوسه میزد مـاه بنی هاشم لقـب بگرفت و خورشید بر روی پُر نور و ضیایش بوسه میزد شرم وحیا ازچهرهاش میریخت چون اشک وقتی ادب بر خاک پایش بوسه میزد او مظهر عشق و فـتـوت بود و ایـثار گرکه شجاعت بر سرایش بوسه میزد هرگه دعایش بر فـلک میرفت گویی جبریل بر روح دعـایـش بـوسه میزد گاهی علی در بین اشک شوق و مـاتم بر چشم های حـق نـمایش بوسه میزد ای دل «وفـایـی» بـا نـســیـم آرزوهـا دانی چرا بر خـاک پایش بوسه میزد امشب نـسـیم عـشق عـطـر یـاس دارد بـا خـود خبــر از مـقــدم عـبـاس دارد |